سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسم الله الرحمن الرحیم _ ظَهَرَ الفَسادُ فی البرّ و البحر بما کَسَبَت ایدی النّاس ---------------->فساد وتباهی ، به خاطر آنچه که مردم خود انجام دادند ، در خشکی ودریا آشکار شد /روم چهل و یک -----------آرمان خواهی انسان مستلزم صبر بر رنجهاست ! پس ای برادر خوبم ! یاد بگیر که در این سیاره رنج صبور ترین انسانها باشی!---------- ساحل را دیده ای که چگونه در آینه آب وارونه انعکاس یافته است ؟ سر آن که دهر بر مراد سفلگان می چرخد این است که دنیا وارونه ی آخرت است ------------- پرستو را با گرما عهدی است که هر بهار تازه می شود . وطن پرستو بهار است و اگر بهار مهاجر است از پرستو مخواه که بماند .--------- جهان امروز در دوران انتقال از یک عصر به عصر دیگری قرار دارد و تا آنگاه که این انتقال به انجام رسد دیگر روی ثبات را به خود نخواهد دید.
   RSS  |   خانه
 
(سه شنبه 86/7/17 ساعت 12:0 صبح)

انفجار اطلاعات

 

بسم الله الرحمن الرحیم

انفجار اطلاعات

انفجار اطلاعات! نمی دانم چرا من از این تعبیر آنچنان که باید نمی ترسم و حتی چه بسا مثل کسی که دیگر صبرش تمام شده است از فکر اینکه جهان به سرنوشت محتوم این عصر نزدیک تر می شود خوشحال می شوم. نیچه خطاب به فیلسوفان می گوید: « خانه هایتان را در دامنه های کوه آتشفشان بنا کنید » و من همه کسانی را که در جست و جوی حقیقتند مخاطب این سخن می یابم. «گریختن » مطلوب طبع کسانی است که فقط به عافیت می اندیشند و اگر نه، مرگ یک بار، زاری هم یک بار.

دهکده جهانی واقعیت پیدا خواهد کرد، چه بخواهیم و چه نخواهیم. این حقیقت تنها ما را که شهروندان مطیعی برای این دهکده بزرگ نیستیم مضطرب نمی دارد و بلکه غرب را هم چه بسا بیش تر از ما به اضطراب می اندازد. ما شهروندان مطیعی برای دهکده جهانی نیستیم؛ این سخن نیاز به کمی توضیح دارد.

شهروندِ مطیع کسی است که وجود فردی اش مستحیل در جامعه ای است که پیرامون او وجود دارد. اعتراضی ندارد. استدلال های رسمی را می پذیرد و در صدق گفتار سیاستمداران تردید روا نمی دارد. تا آنجا تسلیم قوانین محلی است که عدالت را نه قبله قانون، که تابع آن می بیند. به آنچه فرا می خوانندش روی می آورد و از آنچه باز می دارندش پرهیز می کند. دروازه های گوش و چشم و عقلش برای پیام های پروپاگاندا باز است و مثلاً در ایران خودمان وقتی می شنود که «بانک فلان، بانک شماست »، باور می کند و پولش را در بانکی انبار می کند که جایزه بیش تری می دهد... و از این قبیل. و خوب! دهکده جهانی هم برای آنکه سر پا بماند به شهروندان مطیعی نیاز دارد که سرشان در آخور خودشان باشد.

در آغاز دهه هشتاد میلادی واقعه بسیار شگفت آوری در کره زمین روی داد که غرب را از خواب غفلتی که به آن گرفتار آمده بود خارج کرد. در نقطه ای از کره زمین که یکی از غلامان خانه زاد کاخ سفید حکومت می کرد، ناگهان میلیون ها نفر از مردم از خانه ها بیرون ریختند و فارغ از ملاحظات و معادلات غریزی مربوط به حفظ حیات، سینه در برابر گلوله ها سپر کردند و ارتشی هم که ده ها میلیارد دلار خرج آن شده بود به انفعالی گرفتار آمد که چاقو در برابر دسته خویش دارد: چاقو دسته اش را نمی برد. مردم چه می خواستند؟ عجیب اینجاست. مردم چیزی می خواستند که هرگز با عقل حاکم بر دنیای جدید جور در نمی آمد: حکومت اسلامی. نمونه ای هم که برای این حکومت سراغ داشتند به سیزده قرن پیش باز می گشت. مردم ایران این « پیام » را از کدام رادیو و تلویزیون، فیلم و یا تئاتری گرفته بودند؟ این پرسشی بود که غرب نمی توانست به آن جواب گوید. مهم نیست که غرب این نوع حرکت های اجتماعی را چه می نامد: بنیادگرایی، ارتجاع و یا هر چیز دیگر... مهم این است که این واقعه نشان داد « حصارهای اطلاعاتی قابل اعتماد نیستند. »

ببینید! واقعه شگفت آوری که رخ داده بود این بود که غرب ناگهان خود را نه با کشور «جشن هنر شیراز» و «آربی آوانسیان» و « اسرار گنج دره جنی » و « دایی جان ناپلئون » و «جشن های دوهزار و پانصد ساله» و «فریدون فرخزاد»... که با کشور سید مجتبی نواب صفوی و حاج مهدی عراقی روبرو یافت. و انقلاب اسلامی در داخل مرزهای « سپهر اطلاعاتی » غرب روی داد، در یک جزیره ثبات، و پیروز هم شد.

مهم اینجاست که واقعه ای نظیر این باز هم در هر نقطه دیگری از جهان می تواند روی دهد. من شهر « دوشنبه » را پیش از آنکه به تسخیر رحمان نبی اُف و ارتش سرخ در آید دیده بودم. در آنجا با روشنفکرانی آشنا شدم که تو گویی از زمان سامانیان آمده بودند و در نماز جمعه در صف نمازگزارانی ایستادم که خارج از آتمسفر رسانه های گروهی و در عصر ابوحنیفه می زیستند و هم اکنون مگر در شرق اروپا و در میان مسلمانان حوزه بالکان چه می گذرد؟ تصویری که ما در مجله « سوره » چاپ کردیم بسیار گویاست: جوانی با گیسوان بلند و عینک رمبویی پیشانی بندی بسته است که روی آن نوشته: « الله اکبر، جهاد ». و این واقعه در میان مرزهای کنترل شده سپهر اطلاعاتی غرب روی داده است؛ و مگر جایی در کره زمین هست که بیرون از این مرزها باشد؟

دهکده جهانی واقعیت پیدا کرده است، چه بخواهیم و چه نخواهیم، و ماهواره ها مرزهای جغرافیایی را انکار کرده اند. این همان دهکده ای است که گرگوار سامسا در آن چشم باز کرده است. این همان دهکده ای است که مردمانش صورت مسخ شده « کرگدن » های اوژن یونسکو را پذیرفته اند. همان دهکده ای که مردمانش « در انتظار گودو » هستند. این همان دهکده ای است که در آن مردمان را به یک صورتِ واحد قالب می زنند و هیچ کس نمی تواند از قبول مقتضیات تمدن تکنولوژیک سر باز زند. این همان دهکده ای است که بر سر ساکنانش آنتن هایی روییده است که یکصد و پنجاه کانال ماهواره ها را مستقیماً دریافت می کنند. این همان دهکده ای است که در آن روبوت ها عاشق یکدیگر می شوند. این همان دهکده ای است که در آن « ترمیناتور دو » به سی سال قبل باز می گردد و خودش را از بین می برد. این همان دهکده ای است که در آن «بَت من» و «ژوکر» با هم مبارزه می کنند. این همان دهکده ای است که در تلویزیون هایش دختران شش ساله را آموزش جنسی می دهند، همان دهکده ای که در آن گوسفندهایی با سر انسان و انسان هایی با سر خوک به دنیا می آیند. این همان دهکده ای است که در آن تابلوی « مسیح از ورای ادرار » ماه ها توجهات همه رسانه های گروهی را به خود جلب می کند. این همان دهکده ای است که در آن دویست و چهل و شش نوع تجاوز جنسی رواج دارد... اما عجیب اینجاست که باز هم این همان دهکده ای است که در زیر آسمانش بسیجیان در رَمل های فکه زیسته اند، همان دهکده جهانی که در نیمه شب هایش ماه، هم بر کازینوهای « لاس وِگاس » تابیده است و هم بر حسینیه « دوکوهه » و گورهایی که در آن بسیجیان از خوف خدا و عشق او می گریسته اند. دنیای عجیبی است، نه؟

بیش از یک قرن است که علی الظاهر هیچ تمدنی جز تمدن غرب در سراسر سیاره زمین وجود ندارد. همه جا در تسخیر این صورت از حیات بشری است که تمدن غرب با خود به ارمغان آورده است. هیچ یک از اُمم عالم نتوانسته اند نه در زبان، نه در فرهنگ، نه در معماری، نه در حیات اجتماعی و نه در زندگی فردی، خود را از تأثیرات تمدن غرب دور نگاه دارند. و اکنون که با وجود ماهواره ها، مرزهای جغرافیایی نیز انکار شده است آینه جادو در یکایک خانه های این دهکده به هم پیوسته جهانی نفوذ کرده است، عقل سطحی چنین حکم می کند که دیگر هیچ چیز نمی تواند حکومت جهانی مفیستوفلس را حتی به لرزه بیندازد، چه رسد به آنکه آن را به انقراض بکشاند. اما چنین نیست.

میلان کوندرا در کتاب « هنر رُمان » از تناقض هایی خاصّ این آخرین دوران تمدن غرب نام می برد که آنها را « تناقض های پایانه ای » می خواند. مثالی که او می آورد می تواند پرده ابهام از این تعبیر به یک سو زند:

در طیّ عصر جدید، عقل دکارتی همه ارزشهای به ارث رسیده از قرون وسطی را، یکی پس از دیگری تحلیل می بـرد. اما، در زمــان پیروزی تــامّ و تمام عقل، ایــن عنصر غیــر عقلی محض ( قدرتی صرفاً در پی خواست خویشتن ) است که بر صحنه جهان تسلط خواهد یافت، زیرا دیگر هیچ نظامی از ارزشهای مقبول همگان وجود ندارد که بتواند مانع پیشروی آن شود.

اگر واقع گرا باشیم جنگ جهانی دوم را یکی از ترمینال هایی خواهیم یافت که ذات پارادوکسیکال غرب در آن ظهور یافته است. نمی دانم شما جنگ کویت را چگونه تفسیر می کنید، اما من در آن یک تناقض می یابم؛ تناقضی که شاخک های حسّ ششم بسیاری از متفکران غربی – و از جمله نوآم چامسکی – آن را دریافت. غرب پیروزی خود را در جنگ کویت در میان یک حسّ اضطراب همگانی جشن گرفت و این اضطراب، از جمله در لوس آنجلس، نشتری شد که دُمل چرکین یک اعتراض واقعی را ترکاند.

غرب ذاتی پارادوکسیکال دارد و این پارادوکس های پایانه ای، سرنوشت محتومی هستند که تمدن امروز به سوی آن راه می سپرده است. انفجار اطلاعات از همین ترمینال هایی است که تناقض نهفته در باطن تمدن امروز را آشکار خواهد کرد. وقتی حصارهای اطلاعاتی فرو بریزد مردم جهان خواهند دید که این دژ ظاهراً مستحکم بنیان هایی بسیار پوسیده دارد که به تلنگری فرو خواهد ریخت. قدرت غرب، قدرتی بنیان گرفته بر جهل است و آگاهی های جمعی که انقلاب زا هستند به یکباره روی می آورند؛ همچون انفجار نور. شوروی نیز تا آن گاه که فصل فروپاشی اش آغاز نشده بود خود را قدرتمند و یکپارچه نشان می داد و غرب نیز آن را همچون دشمنی بزرگ در برابر خویش می انگاشت. تنها بعد از فروپاشی بود که باطن پوسیده و از هم گسیخته شوروی آشکار شد.

اکنون در غرب، همه چیز با سال های دهه 1930 تفاوت یافته است. مردم با اضطرابی که از یک عدم اطمینان همگانی برمی آید به فردا می نگرند. آنها هر لحظه انتظار می کشند تا آن دژ اطلاعاتی که موجودیت سیاسی غرب بر آن بنیان گرفته است با یک انفجار مهیب فرو بریزد و آن روی پنهان تمدن آشکار شود. برای آنکه ردیف منظم آجرهایی که متکی بر یکدیگر هستند فرو ریزد، کافی است که همان آجر نخستین سرنگون شود. تمدن ها هم پیر می شوند و می میرند و از بطن ویرانه هاشان تمدنی دیگر سر بر می آورد. در آغاز، تمدن با یک اعتماد مطلق به قدرت خویش پا می گیرد و هنگامی که این احساس جای خود را به عدم اعتماد بخشید، باید دانست که موعد سرنگونی فرارسیده است.

و اما درباره خودمان. نباید بترسیم. حصارها تا هنگامی مفید فایده ای هستند که دزدان شب رو، بر زمین می زیند، اما آن گاه که دزدان از آسمان فرود می آیند، چگونه می توان به حصارها اطمینان کرد؟ پس باید از این اندیشه که حصارهایی بتوانند ما را از شرّ ماهواره ها محفوظ دارند، بیرون شد و « خانه را در دامنه آتشفشان بنا کرد. » باید در رو به رو شدن با واقعیت، به اندازه کافی جرئت و شجاعت داشت. غرب چنین است که در عین ضعف، بیش تر از همیشه رجز می خواند تا خود را در پناه وهم حفظ کند. جنگ کویت چنین بود و بنابراین، تنها اسیران حصارهای توهّم را به وحشت دچار کرد نه آنان که ضعف و پیری این قداره بند مفلوک را در پس اعمال و اقوالش می دیدند. می خواهم بگویم که خود ماهواره، در عالم واقع، آن همه ترس ندارد که طنین این خبر در عالم وهم: « ماهواره دارد می آید. » طنین این خبر تا آنجا هراسناک است که بسیاری، از هم اکنون فاتحه همه چیز را خوانده اند: هویت ملی، اخلاق، زبان فارسی... چنان که پیش از آمدن تلویزیون نیز سخنانی چنین در افواه بود.

ماهواره مظهر آن پیوستگی جهانی است که تمدن جدید انتظار می برده است. آمریکا نیز مظهر آن اراده جمعی است که همراه با بشر جدید پیدا شده و در جست و جوی قدرت و استیلا، توسعه و اطلاق یافته است. « استیلا » و « ولایت » هم ریشه هستند و اگر بعضی از محققان استیلای غرب را بر عالم « ولایت طاغوت » خوانده اند، تعبیری را می جسته اند که بتواند مفاهیم جدید را در حوزه معرفت دینی معنا کند؛ و چه تعبیر درستی یافته اند. غرب، از همان آغاز، غایتی مگر برپایی یک حکومت جهانی نداشته است و هم اکنون نیز چه آنان که از حاکمیت ماهواره ها به وحشت افتاده اند و چه آنان که مشتاقانه چنین روزی را انتظار می برند، هر دو، حاکمیت ماهواره ها را با حاکمیت جهانی غرب یکسان گرفته اند؛ و هر دو اشتباه می کنند.

 



  • نویسنده:
  • سید مرتضی آوینی
                                                             نظرات دیگران ( )



    (چهارشنبه 86/7/11 ساعت 4:36 عصر)

    در معنای‌ توسعه‌

     

    بسم الله الرحمن الرحیم

    در معنای‌ توسعه‌

     

    «توسعه» در فرهنگ امروزی ما شاید از نظر لفظ تازه باشد اما از نظر معنا تازه نیست. این معنا اگر نخستین سوغات غرب برای ما نباشد، از اولین ره‌آوردهای غرب‌گرایی و غرب‌زدگی در کشور ماست.

    لفظ «ترقی»(١) از اولین کلماتی است که فرنگ‌رفته‌های ما از نخستین روزهای آشنایی با غرب برای توصیف آن دیار به کار برده‌اند. «ممالک راقیه» ـ که به معنای کشورهای مترقی و پیشرفته است ـ با آنکه سال‌هاست از زبان و فرهنگ عام ما حذف شده، اما هنوز هم در اذهان ما چندان غریب و نامأنوس نیست.(٢)

    برای دریافت معنای توسعه باید مفهوم این کلمه (ترقی) را دریافت، چرا که‌ اصولاً همین اندیشه‌ی ترقی اجتناب‌ناپذیر بشر است که مبنای توسعه‌ی تمدن کنونی بشر در ابعاد مادی و حیوانی وجود او قرار گرفته است.

    پیش از آنکه به مفهوم کلمه‌ی ترقی در تفکر غربی بپردازیم، از آنجا که بسیاری از برادران ساده‌دل مسلمان ما لفظ توسعه(3) یا ترقی را با معنای رشد و تعالی در قرآن مرادف می‌گیرند و بر مبنای همین برداشت ساده‌لوحانه درباره‌ی اندیشه‌ی ترقی و توسعه در اسلام نظر می‌دهند، باید به تحقیق در معنای «رشد» و «تکامل و تعالی» در قرآن بپردازیم.

    لفظ «رشد» و ترکیبات مختلف آن مجموعاً نوزده بار در قرآن مجید آمده است و آیه‌ی مبارکه‌ای که بیشتر از دیگران مورد استناد قرار گرفته آیه‌ی ٢٥٦ از سوره‌ی «بقره» است که «رشد» را صراحتاً در مقابل «غی» قرار داده است: لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی(4). راه رشد (سبیل الرشاد)(5) راهی است که انسان را به سوی علت غایی وجود خویش و آن هدف خاصی که از آفرینش بشر مقصود پروردگار متعال بوده است هدایت می‌کند و آن را «راه صلاح» ترجمه کرده‌اند. با این ترتیب، این کلمه هرگز به معنای توسعه یا ترقی نیست، هر چند از وجهی که بیان خواهد شد به تعالی و تکامل تاریخی بشر نیز اشاره دارد؛ اما عجالتاً از این لفظ و مشتقات آن در قرآن مجید معنایی که دلالت بر ترقی و توسعه ـ به مفهوم فرنگی آن ـ داشته باشد مقصود نشده است.

    خود لفظ توسعه نیز مصدر ثلاثی از ریشه‌ی «وس‌ع» و به معنای ایجاد وسع و فراخی است و با صرف نظر از اینکه این کلمه در قرآن وجود داشته باشد یا نه، خود این لفظ ترجمه‌ای است از یک کلمه‌ی فرنگی (development) و جست و جوی آن در قرآن هیچ مناسبتی ندارد. باید به سراغ معنای آن رفت و تحقیق کرد که آیا قرآن مجید این معنا را تأیید می‌فرماید یا نه، و آیا در این جهت ما را راهنمایی فرموده است یا خیر پیش از ادامه‌ی مطلب باید این تذکر عنوان شود که قرآن مجید نازله‌ی مقام علمی پروردگار و عصاره‌ی عالم وجود است و اینچنین، بدون تردید مطلبی نیست که در آن قابل جست و جو و تحقیق نباشد؛ منتها برداشت از قرآن نیاز به مقدمات و شرایطی دارد که بدون این شرایط و مقدمات هرگز نمی‌توان در آن دریای بی‌کرانه قدم گذاشت.

    منظور از «توسعه» در جهان امروز، صرفاً توسعه‌ی اقتصادی با معیارها و موازینی خاص است و اگر گاهی سخن از «توسعه‌ی فرهنگی» هم به میان بیاید مقصود آن فرهنگی است که در خدمت «توسعه‌ی اقتصادی» قرار دارد. چنان‌که وقتی سخن از آموزش نیز گفته می‌شود هرگز آن آموزش عام که ما از این کلمه ادراک می‌کنیم مورد نظر نیست بلکه منظور آموزش متد و ابزار توسعه (در همان وجه خاص) است نه چیز دیگر.

    درباره‌ی اینکه میزان این توسعه‌ی اقتصادی چیست و چگونه است که جهان بر اساس این میزان خاص به جوامع «توسعه یافته» و «توسعه نیافته» تقسیم می‌شود، در فصل‌های بعدی این کتاب به بحث خواهیم پرداخت. اما عجالتاً به تحقیق در مفهوم اجمالی توسعه ـ که ایجاد فراخی و رفاه بیشتر در زندگی مادی انسان و پیشبرد او در جهت تمتع هر چه بیشتر از مواهب طبیعی باشد ـ می‌پردازیم.

    در غرب همواره برای تفهیم ضرورت توسعه، دو تصویر برای انسان می‌سازند و او را وا می‌دارند که این دو تصویر را با یکدیگر قیاس کند: تصویر اول جامعه‌ای انسانی را نمایش می‌دهد که در محیط‌های روستایی کثیف، بدون بهداشت و لوازم اولیه‌ی زندگی، در جنگ با عوامل ناسازگار طبیعی مثل سیل و قحطی و فرسایش خاک و اسیر امراضی مثل مالاریا، سل، تراخم و سیاه زخم، همراه با فقر غذایی و بی‌سوادی و جهالت و بلاهت، در خوف دائم از عواملی که علل آنها را نمی‌شناسد و بر سبیل خرافه‌پرستی ریشه‌ی آنها را در مبادی غیبی جست و جو می‌کند، به سر می‌برد. تصویر دوم جامعه‌ی انسانی دیگری را نشان می‌دهد که در شهری صنعتی یا نیمه‌صنعتی، برخوردار از بهداشت و ارتباط فردی و جمعی ـ که از غلبه‌ی او بر طبیعت و تسخیر آن حکایت دارد ـ در وضعیتی مطلوب که بر طبق بیان آمارهای رسمی مرگ و میر در آن به حداقل رسیده و دیگر نشانی از مالاریا، سل، تراخم، سیاه زخم و فقر ویتامین و پروتئین بر جای نمانده، هوشیار و آگاه، بهره‌مند از همه‌ی امکانات آموزشی، بدون ترس و خوف، مطمئن و متکی به نفس در جهانی که همه‌ی قوانین آن را و علل حوادث آن را می‌شناسد، زندگی می‌کند.(6)

    خوب؛ حالا این دو تصویر را با هم مقایسه کنید! (هر کس بهتر مقایسه کرد جایزه دارد و جایزه‌ی آن هم یک تور یک‌ماهه به سواحل مدیترانه است!) معلوم است و جای هیچ تردیدی هم در آن نیست که دومی بهتر است. اگر ـ العیاذ بالله ـ خداوند هم صراحتاً با اسم و رسم و نشان در قرآن گفته بود که اولی بهتر است، کسی قبول نمی‌کرد چرا که دومی به مذاق هلوع و حریص انسان خوش‌تر می‌نشیند. اما به‌راستی، صرف نظر از آنچه که بر سبیل مطایبه (با روش تبلیغی خود غربی‌ها) گفته شد، کدام‌یک از این دو تصویر زیباتر است؟ باز هم دومی؟

    ادامه مطلب...


  • نویسنده:
  • سید مرتضی آوینی
                                                             نظرات دیگران ( )



    (شنبه 86/6/31 ساعت 12:0 صبح)

    کدام عرفان ؟

     

    بسم الله الرحمن الرحیم

    کدام عرفان ؟

    برای عرفان حقیقی که اولیای حق هستند، و اصحاب هدایت یافته آنان، بسیار غریب است که در این روزگار لفظ «عرفان» و صفت«عرفانی»، نه تنها بدون تناسب با معانی حقیقی آنها استعمال می شوند، که اصلاً اطلاق این الفاظ اصطلاحاً بر اموری است که صراحتاً با کفر و بی دینی و الحاد ملازمند. به راستی در میان این جماعت کسی نیست که حتی معنای عرفان را در فرهنگ لغات دیده باشد؟… و یا آنکه این جماعت از شدت عرفان (!) به معنای بلندی دست یافته اند که عقل عرفای حقیقی بدان نمی رسد؟ اگر وضع اولیهً لفظ عرفان برای دلالت بر معنای معرفت حق است، پس چه رخ داده که این لفظ در روزگار ما با هر کفر و شرک و الحادی جمع می شود جز معرفت حق؟… و این غفلت آن همه فراگیر است که اصلاً اگر کسی در نشریات رایج ژورنالیستی و مجامع هنری لفظ عرفان را با معنای حقیقی آن به کار برد، باید یقه اش را گرفت و پرسید: « مگر تو از پشت کوه آمده ای که نمی دانی دیگر سال های سال است کسی لفظ عرفان را با این معنی به کار نمی برد؟ »

    به راستی این کدام عرفان است که خروش سازهای سنتی را بدان نسبت می دهند؟ این کدام عرفان است که فقط با خرامیدنی کبک وار و غمزه های بصری (!) و کرشمه های روشنفکر مآبانه و مختصری ریای خالصانه (!) می توان به آن دست یافت، هر چند آدم شب را تا سحر، نه در محراب عبادت، که پای بساط دود و دم و پیاله های پی در پی بگذراند و کپه مرگ را هنگامی بگذارد که خروس ها سبّوحٌ قدّوس می گویند و بعد هم تا لنگ ظهر مثل دیو خرناسه بکشد و… چه می گویم؟ این کدام عرفان است که نه تنها با کفر و شرک و الحاد جمع می شود که اصلا با اعتقاد به خداوند و معاد باطل می گردد؟

    این روزگار اصلاً روزگار وارونگی انسان هاست و به مقتضای این وارونگی، نه عجب اگر کلمات هم وارونه شوند و اصطلاحاً بر مفاهیمی دلالت کنند که متضاد و متناقض با معانی حقیقی آنهاست! لفظ عرفان را هم مثل بسیاری دیگر از الفاظ – علم، آزادی، عقل، سیاست و… - از معنا تهی کردند و در پوسته ظاهری آن هر آنچه خواستند ریختند و کسی هم نتوانست دم بر آورد… و چیزی نگذشت که دیدیم دجّال(1) به لباس حق در آمد و سامری(2) خود را در پسِ نقاب موسی پنهان داشت و عرفان با جنون و فساد و فتنه شیطانی جمع شد و البته دامن کبریای حق از این گَردها مبرا بود و عرفای حقیقی در تنهایی و تاریکیِ حجره ها معارج سلوک را با قدم صدق پیمودند و بار دیگر روح خدا از شمس وجود یک عارف راستین تجلی یافت و بساط فرعون را در هم پیچید و نقاب از چهره سامری باز گرفت و… انعکاس اشعه نورش در آینه فطرت های پاک، آسمان دنیا را ستاره باران کرد و در مصاف با شیطان، جبهه های جهاد فی سبیل الله، مَجلای تلألوانسان هایی شد که آبروی عرفان را باز خریدند و شأن حقیقیش را بدان باز گرداندند. عرفای دروغین به سوراخ های دود آکنده خویش خزیدند و میدان را به اهلش واگذاشتند و دیگر در طول هشت سال جنگ سخنی از آنان و دروغ بافی ها و شعبده پردازی ها یشان در میان نیامد.

    ادامه مطلب...


  • نویسنده:
  • سید مرتضی آوینی
                                                             نظرات دیگران ( )



    (پنج شنبه 86/6/29 ساعت 12:0 صبح)

    غزال غزل

     

    بسم الله الرحمن الرحیم

    غزال غزل

    مطلوب از دفتر حافظ غزلی نغز بخوان
    تا بگریم که زعهد طربم یاد آمد
    غزال غزل وحشی است و انیس مجنون بیابان نشین... آن درد نیز که کار عاشق شیدا را به تغزل و ترنم می کشاند، جز در سینه مجنون وحشی بیابان نشین لانه نمی کند.
    شهر دام عادات و تعلقات است و مردمان اهل عادتند. این مجنون مردم گریز است و آن غزال مردم نَفور... و اگر شاعر نباشد، چه کسی مردمان را به « ترک عادات » بخواند؟
    شاعر نبی نیست و پروای عقل مردمان را ندارد و بر او نیست که طریق رفتن را نیز تعلیم کند. او به ترکِ عادت می خواند، و عالم خلافِ عادات، هم عالم وهم سات و هم عالم عشق. عالم عادات عالم حقیقت و معنی نیست، اما چه بسا شاعران که گمگشتگان دیار وهمند و مصداق این سخن آسمانی که اَنّهُم فی کُلّ وادٍ یَهیموُنَ؛ و چه قلیلند شاعرانی که آنان را درد عشق بخشیده اند و شرفِ حضور.
    این درد نیز دردی است که مقیمان شهر عادت دشمنش می دارند، زیرا که از عیش هر روزینگی بازشان می دارد؛ وزغ آنچنان با مرداب خو می گیرد که دریای آزاد را دشمن می دارد. شعر، آواز امواج آن دریای دور و نزدیک است؛ دور است زیرا که مردمان دلبستگان کرانه عادتند، نزدیک است اگر روی از عادات و تعلقات برتابیم. دل شاعر نهنگِ دریای ژرف است و غزال بیابان های دور، و اهل هجرت که کاروانیانند و کشتی نشستگان، خوب می دانند این خمودی که شهر نشینان را گرفته است از چیست.
    دل شهرنشینان پرستویی در قفس است. پرستو را با گرما عهدی است که هر بهار تازه می شود. وطن پرستو بهار است و اگر بهار مهاجر است، از پرستو مخواه که بماند. اما وطن مألوف پرستوی دل، فراسوی گرما و سرما و شمال و جنوب، در ماوراست، در ناکجا. ناکجا دیار عدم است و شاعر نیز ناکجا آبادی است.
    مردمان مسافر کاروان مرگند، اما خود نمی دانند. مرگ کاروان دار سفر زندگی است. کجاوه ثابت می نماید، اما کاروان در سفر است. شاعر مرگ اندیش است و اهل حضور، و این همه را به مشاهده در می یابد؛ نه با عقل، که با دل. شاعر پروای عقل ندارد و در عمق دل، محضر حقیقت را بی واسطه در می یابد.
    شاعر حکایتگر این حضور است؛ نه به زبان عقل که « زبان عبارت » است، به « زبان دل » که « زبان اشارت » است. و او در این میانه واسطه ای بیش نیست؛ شعر است که او را برمی گزیند و از زبان و قلمش باز می تابد. فیضان باران را دارد و غلیان آب چشمه را و فوران آتش فشان را. چون باران طبعی لطیف دارد و از آسمان می ریزد، چون آبِ چشمه زلال است و جوششی بی خودانه دارد، و چون آتشفشان سوزان است و فورانی مهیب دارد.
    این عدم است که در آینه شعر باز می تابد، اما نه آنکه دعوت به نیست و نیستی کند؛ هستی در آنجاست که مردمان نیستی می انگارند. این عدم آینه هستی مطلق است، نه آنچه نیست انگاران انگاشته اند. شاعر ناکجاآبادی است، اما ناکجاآباد دیار اسیران خاک نیست، و اهل عادت تا آنجا اسیر خاکند که مردگان را اسیر خاک می خوانند و خود را زندگان.
    شاعر درویشی خانه به دوش است و در شهر عادات و خانه تعلقات سکنی نمی گیرد. در شهر دلتنگ است. روحی بیابانی دارد و دل به ماندن نمی سپارد. اگر ماندن را لازمه حیات طبیعی بدانی، می ماند، اما با ماندن خو نمی گیرد؛ چون پرستو که با لانه عهد الفت نمی بندد.
    شاعر اگر چه از خانه و شهر می گریزد، اما از اصحاب السبیل نیست که چون سائلان در رهگذر مردمان خانه بگیرد. شعر یادِ وطن مألوف آدمی است، و وطن مألوف نه اینجاست که اهل عادت چون موش کور در ظلمتِ خاک ساخته اند؛ شاعر هرگز دعوت به خاک نکرده است.
    شاعر هرگز دعوت به خاک نکرده است و این جماعتِ شاعرنمایان را که چشم به مائده های زمینی گشوده اند کجا می توان شاعر دانست؟ شعر اینان جز بازتاب انفعالات نفسانی شان نیست؛ نه از حضور در آن خبری است، نه از درد فراق، نه از شیدایی جمال و هیبت جلال و نه از مستی و بی خودی.
    مستان آب انگور از عقل گسسته اند، اما آن عهد را با جهل باز بسته اند؛ ولی مستان می اَلَست، از عقل گسسته اند تا به عشق باز پیوندند. اینان بنیان عقل را خراب کرده اند تا نقش خود پرستی را ویران کنند و شرف حضور یابند:
    به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم
    که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
    شعر امروز نیز همواره با شاعران به دَرَک اسفل هرروزینگی هبوط کرده است.
     تحقق خواهد نهاد.

     



  • نویسنده:
  • سید مرتضی آوینی
                                                             نظرات دیگران ( )



    (یکشنبه 86/6/25 ساعت 12:0 صبح)

    ادبیات آزاد یا متعهد؟

     

    بسم الله الرحمن الرحیم

    ادبیات آزاد یا متعهد؟

    جهان ما جهانی است که در آن هم « التزام » و هم « عدم التزام » ـ تعهد و عدم تعهد ـ هر دو، مورد تحسین واقع می شوند؛ چه در هنر و چه در سیاست. التزام به چه چیز؟ و عدم التزام به چه چیز؟ « کشورهای غیر متعهد » از کدام تعهد می گریزند و « ادبیات متعهد » نسبت به چه چیز تعهد دارد؟ و « آزادی » در عبارت « اقتصاد آزاد » به چه معناست؟

    ... کلمه های آزادی و برابری را، هم بر سر در زندان ها می نویسند و هم بر سر در معابد بازرگانی. این جمله از من نیست، از کاموست و او در ادامه همین جمله می نویسد: با این همه به فحشاء کشاندن کلمه ها با عواقب آن همراه است.

    ما امروز شاهد عواقب همان امری هستیم که کامو می گفت؛ به فحشا کشاندن کلمات. هیچ کلمه ای دیگر در شأن حقیقی خویش واقع نیست و در فرهنگ رسانه ای، هر کلمه ای بر انواع و اقسام معانی متضاد دلالت دارد. آنان که خریداران چیزی جز « ادبیات مرسوم » نیستند، با کینه و غیظ، جملاتی از این قبیل را که خواندید به دور می افکنند و از هر آنچه « خلاف آمدِ وضع موجود » باشد می گریزند. اما به راستی فی المثل میان « بازار آزاد » با « آزادی و عدالت » چه نسبتی است که این کلمه را در هر دو جا به کار می برند؟ کامو پاسخ می دهد:

    آنچه امروز بیش از هر چیز مورد بهتان قرار گرفته، ارزش آزادی است...

    و بعد با اشاره به سخنان بعضی دیگر می افزاید: اگر حماقتهائی تا این حد رسمی ممکن است بر زبان بیاید از آن روست که در مدت صد سال، جامعه بازرگانی از آزادی کاربردی انحصاری و یک جانبه داشته است. یعنی آزادی را به منزله حق تلقی کرده، نه تکلیف، و از آن باک نداشته است که تا حدی توانسته، آزادی اصولی را در خدمت بیداد عملی بگمارد. پس چه جای شگفتی است اگر چنین جامعه ای از هنر نخواهد که ابزار آزادی باشد، بلکه بخواهد که مشق خطی باشد بی اهمیت و وسیله ساده سرگرمی؟ در مدت ده ها سال عده زیادی از مردم، که به خصوص غم پول داشته اند، هوا خواه این رمان نویسان دنیادار یعنی بی ارزش ترین هنرها بوده اند؛ هنری که اسکار وایلد، با در نظر داشتن خودش پیش از رفتن به زندان، درباره اش می گفت که بدترین عیب ها سطحی بودن است.

    اعتراض کامو متوجه تمدنی است که در آن اخلاق بورژوازی حاکم شده و « خدای پول » است که پرستیده می شود – عین این تعبیر « خدای پول » را خود او دارد – و این سخن البته عین همان حرفی نیست که ما می خواهیم بگوییم. کامو اگر چه یک سوسیالیست تمام عیار نیست، اما این اعتراض را از نظر گاه یک سوسیالیست عنوان کرده است و به همین علت، نگارنده این مقاله هماره اکراه داشته است از آنکه در اثبات مدعیات خویش، به بزرگان مغرب زمین متوسل شود.

    کامو می گوید که جامعه بازرگانی، آزادی را به مثابه « حقی از آن خویش » تلقی می کند نه « تکلیفی در برابر دیگران »، و این سخن است که نگارنده را جذب کرده است: اختیار و آزادی انسان فراتر از آنکه حقّ او باشد، تکلیف اوست. ما می گوییم « تکلیف در برابر خدا »؛ ماکسیم گورکی در « هدف ادبیات » می گوید « تکلیف در برابر مردم »... و کامو می گوید:

    « شاعر ملامتی » [ یا شاعر ملعون ] که زاده جامعه ای تجارت – پیشه است... سرانجام از نظر اندیشه کارش بدین تحجر می رسد که می پندارد فقط صورتی هنرمند، هنرمندی بزرگ است که به مخالفت با جامعه خود، جامعه هر چه باشد، برخیزد. این فکر در اساس خود درست است که هنرمند واقعی نمی تواند با جهانی که خدایش پول است همگام شود، اما نتیجه ای که از آن می گیرند یعنی این که هنرمند باید مخالف هر چیزی بطور کلی، باشد درست نیست. بدینگونه بسیاری از هنرمندان ما آرزو دارند که « ملامتی » شوند، اگر چنین نباشند وجدانشان ناراحت است، می خواهند که هم برایشان کف بزنند، هم سوت بکشند.

    ادامه مطلب...


  • نویسنده:
  • سید مرتضی آوینی
                                                             نظرات دیگران ( )



    <   <<   6   7   8   9   10      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 13 بازدید
    دیروز: 69 بازدید
    کل بازدیدها: 163309 بازدید

  •   مقالات مورد علاقه

  •   درباره من
  • سید مرتضی آوینی - دست نوشته های سید مرتضی آوینی
    سید مرتضی آوینی
    آوینی را بهتر بشناسیم...

    Asremoaood.blogfa
    Asremoaood.parsiblog

    درباره من

  •   لوگوی وبلاگ من
  • سید مرتضی آوینی - دست نوشته های سید مرتضی آوینی


  •   آهنگ وبلاگ من


  •   فهرست موضوعی

  •   مطالب بایگانی شده

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  

  •  لینک دوستان من