سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسم الله الرحمن الرحیم _ ظَهَرَ الفَسادُ فی البرّ و البحر بما کَسَبَت ایدی النّاس ---------------->فساد وتباهی ، به خاطر آنچه که مردم خود انجام دادند ، در خشکی ودریا آشکار شد /روم چهل و یک -----------آرمان خواهی انسان مستلزم صبر بر رنجهاست ! پس ای برادر خوبم ! یاد بگیر که در این سیاره رنج صبور ترین انسانها باشی!---------- ساحل را دیده ای که چگونه در آینه آب وارونه انعکاس یافته است ؟ سر آن که دهر بر مراد سفلگان می چرخد این است که دنیا وارونه ی آخرت است ------------- پرستو را با گرما عهدی است که هر بهار تازه می شود . وطن پرستو بهار است و اگر بهار مهاجر است از پرستو مخواه که بماند .--------- جهان امروز در دوران انتقال از یک عصر به عصر دیگری قرار دارد و تا آنگاه که این انتقال به انجام رسد دیگر روی ثبات را به خود نخواهد دید.
   RSS  |   خانه
 
(شنبه 86/10/29 ساعت 12:0 صبح)

فتح خون- غربال دهر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

فصل هشتم: غربال دهر

 

گفته اندآنگاه که حُر بن یزید ریاحی از لشکریان عمرسعد کناره می گرفت تا به سپاه حق الحاق یابد ، « مهاجر بن اوس» به او گفت : « چه می کنی؟ مگر می خواهی حمله کنی ؟ » ... و حُر پاسخی نگفت ، اما لرزشی سخت سراپایش را گرفت. مهاجر حیرت زده پرسید : «والله در هیچ جنگی تو را اینچنین ندیده بودم و اگر از من می پرسیدند که شجاع ترین اهل کوفه کیست، تو را نام می بردم. اما اکنون این رعشه ای که در تو می بینم از چیست؟»

راوی

تن چهره ای است که جان را ظاهرمی کند ، امامیان این ظاهر و آن باطن چه نسبتی است؟ آنان که روح را مرکبی می گیرند در خدمت اهوای تن ، چه می دانند که چرا اهل باطن از قفس تن می نالند؟ تن چهره جان است، اما از آن اقیانوس بی کرانه نَمی بیش ندارد، و اگر داشت که آن دلباختگان صنم ظاهر ، حسین را می شناختند.

محتضران را دیده ای که هنگام مرگ چه رعشه ای بر جانشان می افتد؟ آن جذبه عظیم را که از درون ذرات تن، جان را به آسمان لایتناهای خلد می کشاند که نمی توان دید... اما تن را از آن همه ، جز رعشه ای نصیب نیست . این رعشه، رعشه مرگ است ؛ مرگی پیش از آنکه اجل سر رسد و سایه پردهشت بال های ملک الموت بر بستر ذلت حُر بیفتد ... موتوا قبل ان تموتوا. اینجا دیگر این حُر است که جان خویش را می ستاند، نه ملک الموت. پیش چشم سٌرادقات مصفای عشق است، گسترده به پهنای آسمان ها و زمین، نورٌ علی نور تا غایت الغایات معراج نبی؛ و در قفا ، گور تنگی تنگ تر از پوست تن ، آن سان که گویی یکایک ذرات تن را در گوری تنگ تر از خود بفشارند.

حُر بن یزید ، لرزان گفت :« والله که من نفس خویش را درمیان بهشت و دوزخ مخیر می بینم و زنهار اگر دست از بهشت بدارم، هر چند پاره پاره شوم و هر پاره ام را به آتش بسوزانند!» ... و مرکب خویش را هِی کرد و به سوی خیمه سرای حسین بن علی بال کشید.

راوی

حُر بن یزید ریاحی تکبیره الاحرام خون بست و آخرین حجاب را نیز درید و آزاد از بندگی غیر، حُرِّ  وارد نماز عشق شد و این نماز ، دائم است و آن که درآن وارد شود هرگز از آن فارغ نخواهد شد: الذین هم علی صلاتهم دائمون... و خود جان خویش را گرفت . حُر آن کسی است که حق اذن جان گرفتن را به خود او می سپارد و این اکرم الموت است : قتل در راه خدا. و مگر آزاده کرامت مند را جز این نیز مرگی سزاوار است؟ احرار از مرگ در بستر به خدا پناه می برند.قدم صدق هرگز بر صراط نمی لرزد؛ حُر صادق بود و از‌ آغاز نیز جز در طریق صدق نرفته بود... احرار را چه بسا که مکر لیل و نهار به دارالاماره کوفه بکشاند، اما غربال ابتلائات هیچ کس را رها نمی کند و اهل صدق را، طوعاً یا کرهاً ، از اهل کذب تمییز می دهد ... مکاری چون ضحاک بن عبدالله نیز نمی تواند از چشم ابتلای دهر پنهان شود... و فاش باید گفت ، این محضر عظیم حق جایی برای پنهان شدن ندارد.

ضحاک بن عبدالله خود گفته است:« چون دیدم که اصحاب حسین همه کشته افتاده اند و جز «سوید بن عمرو بن ابی المطاع خثعمی» و « بشیر بن عمرو حضرمی» دیگر کسی نمانده است، به او گفتم : یا بن رسول الله ، می دانی آن عهدی را که بین من و توست ، من شرط کرده بودم که در رکاب تو تا آنگاه بمانم که جنگجویی با تو هست. اکنون که دیگر کسی نمانده است ، آیا مرا حلال می داری که از تو انصراف کنم؟ و حسین اذن داد که بروم... اسبی را که از پیش در یکی ازخیمه ها پنهان داشته بودم سوار شدم و به دامنِ دشت که پر از دشمن بود زدم و گریختم...»

راوی

تن ضحاک بن عبدالله همه عاشورا، ازصبح تا غروب، به همراه اصحاب عاشورایی امام عشق بود، اما جانش ، حتی نفسی به ملکوتی که آن احرار را بار دادند راه نیافت ، چرا که بین خود و حسین شرطی نهاده بود. « عبادت مشروط » کرم ابریشمی است که در پیله خفه می شود و بال های رستاخیزی اش هرگز نخواهد رست. این شرطی بود بین او و حسین ... و اگرچه دیگری را جز خدای از آن آگاهی نبود، اما زنهار که لوح تقدیر ما بر قلم اختیار می رود!

توبندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

که خواجه خود روش بنده پروری داند

 



  • نویسنده:
  • سید مرتضی آوینی
                                                             نظرات دیگران ( )




    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 5 بازدید
    دیروز: 15 بازدید
    کل بازدیدها: 159933 بازدید

  •   مقالات مورد علاقه

  •   درباره من
  • فتح خون- غربال دهر - دست نوشته های سید مرتضی آوینی
    سید مرتضی آوینی
    آوینی را بهتر بشناسیم...

    Asremoaood.blogfa
    Asremoaood.parsiblog

    درباره من

  •   لوگوی وبلاگ من
  • فتح خون- غربال دهر - دست نوشته های سید مرتضی آوینی


  •   آهنگ وبلاگ من


  •   فهرست موضوعی

  •   مطالب بایگانی شده

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  

  •  لینک دوستان من